کد مطلب:152181 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:175

کشته شدن مرد عرب که ادعا داشت من با همسرم آمیزش نکرده ام
مرحوم مبرور حاج میر باقر آقا صادقی كه حائز مرتبه ی اجتهاد بود، این قضیه را نقل كرد:

دو خانواده ی بزرگ در كربلا با هم وصلت می كنند، متأسفانه پس از اندك زمانی در میانشان اختلاف سلیقه رخ می دهد و دختر به خانه ی پدرش برمی گردد و هر چه دیگران وساطت می كنند، مؤثر واقع نمی شود. پس از گذشت یك سال از این قضیه، وقفه ی نجف اشرف پیش من می آید و تمام افراد خانواده ی دختر، به استثنای او به نجف اشرف مشرف می شوند.

داماد این مطلب را می فهمد و به در خانه ی دختر می آید و به هر وسیله كه هست، او را قانع می كند و وارد خانه می شود و با قسمهای دروغ، به او وعده های پوچ می دهد، بالأخره با وی آمیزش می كند. سپس داماد به خانه ی خود برمی گردد ولی به وعده های خود وفا نمی كند و كسی را برای آوردن دختر نمی فرستد!

دختر بیچاره كه حامله شده بود، آثار حمل در او نمایان می گردد. كسان دختر وی را تعقیب و تهدید می كنند و آن بیچاره قضیه را چنانكه بوده، نقل می كند. ولی پسر انكار می كند و بر اصرارش می افزاید. برادران دختر، قصد قتل او می كنند و آن بیچاره با ناله و زاری، اظهار مظلومیت می كند و می گوید: دستم را به دامن او برسانید تا من صدق گفتارم را به ثبوت برسانم. باز كسان دختر به نزد پسر می آیند و مطلب را اظهار می كنند، ولی


پسر به عناد خود باقی می ماند. بالأخره می گویند: شما را با همدیگر روبرو می كنیم، تا حقیقت امر روشن گردد. برخیز تا پیش دختر برویم، پسر قبول نمی كند، ولی بزرگان هر دو طرف مجبورش می كنند و او را می آورند و داخل خانه ی دختر می كنند.

در این حال دختر می آید پس از اعتذار از حضار، اول به او نصیحت می كند كه از خدا بترس و آبروی ما مبر، اما داماد باز قبول نمی كند. یكدفعه آن دختر با حالت فوق العاده ناراحتی از جای خود بلند می شود و گریبان پسر را می گیرد و می گوید: برخیز! من در حضور حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام اثبات خواهم كرد! پسر از آمدن خودداری می كند، ولی طرفین اجبارش می نمایند.

بالأخره به همان طریق كه دختر او را گریبانگیر كرده است، كشان كشان به حالت زاری و تضرع و عصبانیت و ناراحتی تا حرم مبارك می برد و به محض ورود به حرم، یك دست به ضریح مقدس و یك دست به یقه ی پسر، فریادی می كشد و با حالتی غیر عادی می گوید: آقا اگر شما قبول دارید، آبروی من برود! والا حكم كن بین من مظلوم و این ظالم!

ناگهان ضریح مقدس به حركت آمد. پسر بدبخت به مقدار چند متر به طرف بالا رفت و به زمین زده شد. و مردم پا به فرار گذاشتند! بعد از مدتی، خدمه و دیگران وارد می شوند و می بینند بدن آن بدبخت خرد شده و آثار استخوان در او پیدا نیست و رنگش سیاه شده است.

بالاخره دختر را با نهایت عزت و احترام برمی گردانند و او در موقع خروج از درب حرم مطهر می گوید: «آقا خانه ی احسانت آباد!» و بدن نحس پسر را نیز از حرم بیرون می برند.

ولوله ای در شهر ایجاد می شود و تمامی مردم به حرم مبارك می ریزند. اجتماع عجیبی رخ می دهد و به تمام روستاها و شهرستانها خبر می رسد و چراغانی های


خیلی مفصل می كنند. بالای مأذنه ها بشارت ها داده و اشعاری خوانده می شود و كرامات و فضائلی نقل می شود. و مردم رو به سوی كربلا می نهند!

این قضیه در زمان استیلای دولت تركیه بر عراق واقع شده و بغداد مقر قدرت و حكومت ایشان بوده و خبر به آنجا نیز می رسد. بزرگان ایشان می آیند و پس از تحقیق، قضیه را به دولت متبوع خود خبر می دهند و از آناطولی (نام شهری است در تركیه) دستور می رسد كه تمام قوای نظامی ایشان، لباس تازه بپوشند و به كربلا بیایند. قوای نظامی با ادب و نظم مخصوص، از درب ورودی می آمدند و مقابل حرم مطهر شعارهای مخصوص می دادند. [1] .


[1] چهره ي درخشان ج 2، ص 644 به نقل از ارمغان مور ج 11، ص 182 نوشته ي حاج شيخ حسن بصيري.